(به قلم سپهر سمیعی)
تحلیل و بررسی فیلم غیر قابل تصور Unthinkable؛ این فیلم آمریکایی زمانی ساخته شد که آمریکاییها در عراق و افغانستان گرفتار باتلاق جنگ شده بودند و روز به روز شمار تلفاتشان بالاتر میرفت. قرار بود این ملتهای ضعیف و کوچک با مشاهدهی قدرت عظیم ایالات متحدهی آمریکا دچار شوک و بهت شده و بطور کامل تسلیم شوند. اما این اتفاق نیافتاده بود.
از سوی دیگر، آمریکاییها ادعا میکردند برای محافظت از شیوهی زندگی دموکراتیک آمریکایی و دفاع از آزادی در برابر تروریستهای حسود و بخیلی که چشم دیدن خوشحالی و رفاه مردم آمریکا را نداشتند به خاورمیانه لشکر کشی کردهاند.
قرار بود با شکست دادن دیکتاتورها و تروریستها، دموکراسی را به مردم عراق و افغانستان هدیه دهند تا آنها هم با چشیدن طعم آزادی در کنار آمریکاییهای پیشرو و متمدن قرار بگیرند. اما در عمل به تدریج مشخص میشد که حاصل این لشکر کشی برای مردم عراق و افغانستان چیزی جز بدبختی و بیچارگی نبود.
در این گیر و دار بود که ناگهان خبر شکنجهی سیستماتیک زندانیان توسط نظامیان آمریکایی مردم آمریکا را دچار شوک و بهت کرد! تصور عمومی این بود که نظامیان آمریکایی برای مبارزه با دیکتاتورهای سرکوبگر و شکنجهگر به آنسوی جهان گسیل شدهاند، بنابراین چطور ممکن بود پاسداران آزادی و معلمان اخلاق و مروجان حقوق بشر، خود دست به جنایت و شکنجه و سرکوب بزنند؟!
آمریکاییها آموخته بودند که هیچ هدفی قادر به توجیه جنایت علیه بشریت و شکنجهی انسانها نیست. آمریکاییها افتخار میکردند که بعد از جنگ ویتنام و در نتیجه مبارزات اجتماعی انسانهای آزادهای مانند هیپیها و همجنسبازان و فمینیستها، توانسته بودند انسانیت را در آمریکا حاکم کنند و ملتی پیشتاز در ترقی و پیشرفت بشریت باشند!
آمریکاییها خوشحال بودند که امپراطوری خبیث و سرکوبگر کمونیستهای شوروی را شکست داده و سایهی سنگین دیکتاتوری را از جهان زدوده بودند. چطور ممکن بود چنین ملت با اخلاق و انسان دوستی در قرن بیست و یکم شکنجه را تحمل کند؟ آنهم شکنجه توسط نیروهای نظامی و امنیتی خودش!
تحلیل و بررسی فیلم غیر قابل تصور Unthinkable محصول 2010
هشدار افشای داستان و وقایع فیلم
داستان فیلم از این قرار است که یک مرد آمریکایی که سابقاً عضو نیروهای ویژهی نظامی آمریکا بوده پس از گرویدن به دین اسلام تصمیم میگیرد در راستای عقاید و باورهایش دست به کاری بزرگ بزند.
این مسلمان آمریکایی به طریقی موفق شده مقادیری پلوتونیوم به دست بیاورد. گویا منبع پلوتونیوم روسیه بوده که پس از فروپاشی شوروی، توسط ایرانیها وارد ایران شده اما به دلیل بی عرضگی ایرانیها بخشی از آن ناپدید گشته است.
ایرانیها هم دست و پایشان را گم کرده و به شیوه معمر قذافی و از ترس خشمگین شدن آمریکا، خودشان داوطلبانه به آمریکاییها گزارش دادهاند که ما این مقدار پلوتونیوم داشتیم که حالا گم شده.
به هر حال پلوتونیوم ناپدید شده به دست آن مسلمان آمریکایی رسیده و او موفق میشود سه بمب اتم ساخته و در سه نقطه از شهرهای بزرگ آمریکا پنهان نماید.
پس از این کار، یک فیلم ویدیویی ساخته و به مقامات آمریکایی اطلاع می دهد که سه بمب اتم در حال شمارش معکوس بوده و به زودی منفجر خواهند شد. همچنین عمداً ترتیبی میدهد تا مقامات امنیتی آمریکایی بتوانند او را بازداشت کنند.
این مسلمان آمریکایی که نام خودش را یوسف گذاشته ادعا میکند تنها در صورتی محل بمبها را فاش خواهد کرد که خواستههایش توسط دولت آمریکا اجابت شوند. او میخواهد رئیس جمهور آمریکا بلافاصله اعلام کند که تمامی حمایتهای آمریکا از دولتهای غربگرا و سرکوبگر در جوامع اسلامی متوقف شده و نیروهای آمریکایی که سرزمینهای اسلامی را اشغال کردهاند فوراً عقب نشینی کنند.
مقامات امنیتی آمریکا بلافاصله خواستههای او را رد کرده و یادآوری میکنند که سیاست رسمی ایالات متحده آمریکا عدم مذاکره با تروریستهاست. با این توضیح که هر گونه مذاکره با تروریستها موجب ایجاد انگیزه برای عملیات و اقدامات تروریستی بعدی خواهد شد.
بنابراین برای بازجویی از یوسف، دو متخصص احضار میشوند. یکی از این دو زنی سفیدپوست است که از افسران اطلاعاتی اف بی آی بوده و بسیار پایبند به قانون و اصول اخلاقی است. و دیگری مردی سیاهپوست است که در اعتراف گیری از طریق شکنجه و شیوههای «نامتعارف» تخصص دارد!
هر دو زمانی بالای سر زندانی حاضر میشوند که یک سرباز آمریکایی در حال استفاده از شیوههای شکنجه کلاسیکی است که سالها قبل توسط CIA جهت بازجویی از کمونیستها و سوسیالیستهای آمریکای جنوبی در اختیار دولتهای همسو با آمریکا قرار گرفته بود و به دستورالعمل کوبارک معروف است (این قسمت از داستان برگرفته از واقعیتی تاریخی است).
این دستور العمل شامل شیوههایی از قبیل بیخوابی دادن و قرار دادن بدن زیر فشار آب سرد میشود، تا شیوههای روانی مانند پوشاندن لباس تنگ یا گشاد به تن کسی که به آراستگی سر و وضعش اهمیت میدهد، یا تحقیر و توهین به کسی که مودب و مبادی اخلاقیات است، و غیره.
مرد شکنجهگر به محض حاضر شدن بالای سر زندانی، برای نشان دادن قاطعیت خود، یکی از انگشتهای زندانی را با چاقو قطع میکند. سایر مسئولین از این اقدام او عصبانی شده و به شدت نسبت به این وحشیگری اعتراض میکنند.
اما او یادآوری میکند مسالهی امنیت ملی و مرگ و زندگی میلیونها شهروند آمریکایی مطرح است و نمیشود به شیوهها و تاکتیکهای متعارف و معمول اکتفا کرد.
به هر حال او اجازه پیدا میکند به شکنجهی یوسف ادامه دهد، اما زن افسر اف بی آی معتقد است شکنجه راه درستی نیست و هرگز نمیشود با شیوههای غیر اخلاقی اهداف اصولی و درست را دنبال کرد. به همین دلیل وارد عمل شده و مرد شکنجهگر را از اتاق بیرون میکند. سپس با یوسف با زبانی نرم و زنانه صحبت کرده و از او میخواهد با گفتن حقیقت کار درست را انجام دهد.
یوسف با دیدن برخورد انسانی و دلسوزانهی آن زن نرم شده و ناگهان متحول میشود. او آدرس محل یکی از بمبها را بازگو میکند تا حسن نیت خود را ثابت نماید.
زن افسر اف بی آی از اینکه توانسته ثابت کند شیوههای انسانی همیشه بهتر از شکنجه و وحشیگری هستند بسیار مشعوف و خرسند شده و بلافاصله همراه تیمی برای کشف و خنثی سازی بمب حرکت میکند. وقتی به محل مورد نظر میرسند مشخص میشود همان مکانی است که در فیلم یوسف یکی از بمبها را نشان داده بود. اما هر چه میگردند اثری از بمب نیست.
در حالی که به دنبال بمب میگردند، یکی از سربازان یادداشتی را که روی دیوار چسبانده شده از دیوار جدا میکند و این عمل موجب انفجار مهیبی در یک مرکز خرید که در جوار آن ساختمان بود گردیده و 53 نفر، از جمله تعداد زیادی زن و کودک کشته میشوند.
زن افسر اف بی آی با عصبانیت به محل بازجویی یوسف بازگشته و از او میپرسد چرا دروغ گفته و موجب کشته شدن آن 53 نفر گردیده؟! یوسف پاسخ میدهد نظامیان آمریکایی هر روز این تعداد انسان بی گناه را در سرزمینهای اسلامی به قتل میرسانند و این انفجار تنها تلنگری بود برای اینکه آمریکاییها به خودشان بیایند و اگر خواستههای او را اجابت نکنند، به زودی آن سه بمب اتم منفجر شده و میلیونها آمریکایی دیگر کشته خواهند شد.
به این ترتیب وقتی ناکارآمدی شیوههای زن اخلاق مدار ثابت میشود، زن کمی عقب نشینی کرده و عرصه را برای آزمایش شیوههای مرد شکنجهگر بازمیگذارد.
مرد شکنجهگر درخواست میکند همسر یوسف را به آنجا بیاورند. سایر مسئولین اعتراض میکنند که گناهکار اصلی یوسف است و نباید همسرش که بی گناه است مورد تعرض قرار بگیرد. مرد شکنجه گر قول می دهد آزاری به او نخواهد رساند و فقط میخواهد یوسف را بترساند.
به این ترتیب همسر یوسف را که زنی مسلمان است به محل میآورند. مرد شکنجهگر به یوسف میگوید اگر حرف نزند جلوی چشمانش اعضای بدن همسرش را یکی یکی بریده و از تنش جدا خواهد کرد. زن اخلاق مدار بسیار آشفته شده و تصمیم میگیرد همسر یوسف را از آنجا دور کند، اما مرد شکنجهگر ناگهان به سمت همسر یوسف حملهور شده و با چاقو گلویش را گوش تا گوش میبرد. نتیجتاً زن یوسف در اثر خونریزی جان میدهد.
زن اخلاق مدار و مسئولین از این اقدام مرد شکنجه گر بسیار مشمئز شده و او را به زور از اتاق بازجویی بیرون میکنند. اما پس از مدتی به خاطر میآورند که زمان زیادی تا منفجر شدن بمبها باقی نمانده و اگر کاری نکنند میلیونها زن و کودک و پیر و جوان آمریکایی در اثر حرارت انفجار هستهای بخار خواهند شد.
مرد شکنجهگر توضیح میدهد که اقدام او در بریدن گلوی همسر یوسف باعث شده تا یوسف باور کند که او هیچ حد و مرزی نشناخته و هر کاری از دستش بر میآید. لذا از آنان می خواهد تا دو فرزند صغیر یوسف را به محل بیاورند. مجدداََ قول میدهد هیچ تعرضی به کودکان نخواهد کرد و فقط میخواهد یوسف را بترساند.
مسئولین و زن اخلاق مدار می پذیرند بچهها به محل بازجویی آورده شوند، اما زن اخلاق مدار تاکید میکند کوچکترین تعرضی به کودکان را تحمل نخواهد کرد.
کودکان به محل آورده میشوند و مرد شکنجهگر به یوسف می گوید اگر محل اختفای بمبها را فاش نکند فرزندانش را جلوی چشمش سلاخی خواهد کرد.
یوسف با دیدن این وضعیت دیگر قادر به مقاومت نبوده و بالأخره نشانی هر سه بمب را به زبان آورده و عاجزانه التماس میکند کودکانش را رها کنند.
همهی مسئولین و مأمورین امنیتی حاضر در محل به وجد آمده و از این پیروزی غرق در شادی میشوند. اما مرد شکنجهگر درخواست میکند کودکان را به اتاق بازجویی ببرند تا او بتواند به عملیات شکنجه ادامه دهد.
اطرافیان همه بهت زده دلیل این مطلب را از او میپرسند و مرد شکنجهگر با یک حساب سرانگشتی از میزان پلوتونیوم مفقود شده و مجموع پلوتونیومی که در هر سه بمب استفاده شده، نتیجهگیری میکند که احتمالاً بمب چهارمی هم وجود دارد که یوسف آن را پنهان نگه داشته.
یوسف این موضوع را انکار میکند و مرد شکنجهگر از زن اخلاق مدار میخواهد تا تصمیم نهایی را بگیرد. آیا باید دست به شکنجهی کودکان یوسف بزند تا از این طریق او را وادار به اعتراف کند، یا دست از شکنجه برداشته و احتمال وجود بمب چهارم را نادیده بگیرد؟
زن اخلاق مدار پس از لختی اندیشیدن نهایتاََ تصمیم میگیرد دو کودک یوسف را رها کنند، و این جمله را می گوید: «بگذار آن بمب منفجر شود، ما انسانیم و نمیتوانیم وحشیانه رفتار کنیم».
مرد شکنجه گر با شنیدن این جملهی اخلاق گرایانه، بساطش را جمع کرده و از آنجا میرود.
در انتهای فیلم دوربین محل اختفای بمب چهارم را نشان داده و روی تایمر بمب هستهای زوم میکند که ثانیههای آخر شمارش معکوس را طی میکند. بدیهی است که بمب منفجر شده و میلیونها کودک آمریکایی قربانی نگاه محدود و کوتاه بینانهی زن اخلاق مدار میشوند.
بر خلاف شیوهی معمول فیلمهای هالیوودی که آمریکاییها، نظامیان و نیروهای امنیتی آمریکایی را نیروهای خیر، صلح جو، آزادی خواه، معصوم و پاک از گناهان معرفی کرده و دشمنان آمریکا را موجوداتی شیطانی، قسی القلب و جنگ طلب، فیلم «تصور نکردنی» نگاهی خارج از کلیشههای معمول داشته و اصول و ارزشهای اخلاقی که مدتها توسط هالیوود تبلیغ میشدند را به چالش میکشد.
«Unthinkable» یادآوری میکند که دنیای واقعی پیچیدهتر از آن است که در اصول اخلاقی پاستوریزه و آرمانگرایانه بگنجد. بسیاری از اصول اخلاقی که در ظاهر خیر اندیشانه و انسان دوستانه به نظر میرسند، در دنیای واقعی میتوانند منشاء فجایعی بسیار هولناکتر از آن پلیدیهایی شوند که قرار بوده از آنها جلوگیری کنند.
مخاطب فیلم این مطلب را حس و لمس میکند که خودداری از شکنجه یک زن و دو کودک بی گناه موجب قربانی شدن میلیونها زن و کودک بی گناه دیگر میشود. بنابراین مخاطب در انتها از شکنجه نشدن آن دو کودک احساس پشیمانی کرده و پیش خود میاندیشد «ای کاش آن دو کودک را شکنجه می کرد»!
این مطلب قابل تعمیم به کلیهی اصول اخلاقی است.
پروفسور جان میرشایمر، استاد آمریکایی برجسته در علوم سیاسی، کتابی تالیف نموده با عنوان «چرا رهبران دروغ میگویند: حقیقت دروغگویی در سیاست بین المللی».
میرشایمر در این کتاب نشان میدهد که اگر چه بر اساس اصول اخلاقی، دروغگویی خصلتی زشت و ناپسند است، لیکن رهبران سیاسی از دروغگویی بعنوان ابزاری استراتژیک و بسیار موثر استفاده میکنند که منافع آن بسیار فراتر از مضراتش است.
نکتهی جالب اینجاست که میرشایمر میان دروغگویی به رهبران سایر دولتها و دروغگویی به مردم جامعهی خودی تمایز قایل شده، اما در کمال تعجب مشاهده کرده که دروغگویی به مردم جامعهی خودی بسیار موثرتر و توجیه پذیرتر از دروغگویی به رهبران دولتهای دیگر است.
نه تنها در مقایسه با دروغگویی به مردم جامعهی خودی، دروغ گویی به رهبران دیگر دولتها پدیدهای نادر و کمیاب است، بلکه در موارد تاریخی که رهبران سیاسی به رهبران سایر دولتها دروغ گفتهاند معمولاََ نتایج نامطلوب و خلاف توقع و مقصود خود دریافت نمودهاند.
بعنوان مثال، وقتی خروشچف در خصوص میزان پیشرفتهای برنامهی موشکی شوروی به آمریکاییها دروغ گفت، نتیجهی آن شتاب گرفتن برنامهی موشکی آمریکاییها بود. یا زمانی که ژنرال آیزنهاور درباره هواپیماهای جاسوسی آمریکایی U-2 به شوروی دروغ گفت، این دروغ وی برملا شده و موجب سردی روابط آمریکا و شوروی گردید.
اما در عوض میرشایمر مشاهده کرده است که سیاستمداران با فراغ بال بسیار بیشتری به شهروندان خود دروغ میگویند و دروغهای مصلحتی برای محافظت از شهروندان در عالم سیاست کاملاََ رایج است.
بنابراین اصل اخلاقی راست گویی تنها در پارهای از شرایط دنیای واقعی معتبر است.
حمایت از فرزند یک مثال دیگر از اصول اخلاقی رایج در اکثر جوامع جهان است. اگر از یک انسان اخلاق مدار بپرسیم «در چه شرایطی حاضری فرزندت را قربانی کنی؟» به احتمال زیاد در پاسخ خواهد گفت تحت هیچ شرایطی!
اما تاریخ مملو از شرایطی است که انسانهای بزرگ فرزندان خود را قربانی کردهاند.
در زمان جنگ جهانی دوم، مدتی پس از آغاز تهاجم گستردهی ارتش آلمان به خاک شوروی، پسر ژوزف استالین که بصورت یک سرباز عادی در ارتش سرخ شوروی خدمت میکرد به اسارت آلمانیها در آمد.
آلمانیها به طریقی با استالین تماس گرفته و پیشنهاد کردند پسر او را با یکی از ژنرالهای آلمانی مبادله کنند. اما استالین از این تبادل سر باز زده و گفت اولاََ پسر من یک سرباز ساده بوده و اگر قرار بر تبادل اسرا باشد، باید با یک سرباز ساده آلمانی مبادله شود. و ثانیاً پسر من هیچ تفاوتی با پسر دیگر پدرانی که فرزندانشان اسیر شده ندارد و اگر قرار بر تبادل اسرا باشد ترجیح میدهم اول دیگران مبادله شوند و پسر من آخرین نفر باشد.
البته بسیاری از این روایت برای تاکید بر قسی القلب بودن استالین استفاده کردهاند، اما هر انسانی که بویی از شرافت برده باشد میتواند قضاوت کند این حرکت ژوزف استالین نشاندهندهی بی شرفی او بود یا شرافتش.
در تاریخ ایران هم نظایر این مطلب را بسیار داشتهایم. در همین دوران هشت سالهی دفاع مقدس بی شمار مادران و پدران ایرانی بودند که با افتخار فرزندانشان را به جبهههای جنگ و دفاع از میهن فرستادند و وقتی جنازهی اولی برگشت، دومی را روانه کردند، و وقتی پیکر دومی بازگشت، سومی را فرستادند، و ای بسا سومی تا امروز هم باز نگشته باشد.
مولانا می فرماید:
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
خون در اسلام یکی از نجاسات است. اما مولانا یادآوری میکند که خون شهید نه تنها نجس نیست، که مظهر پاکی و قداست است.
آن قاضی شرع که پس از انقلاب حکم به اعدام فرزند خود صادر کرده، آیا برای لذت شخصی و ارضای تمایلات ذهن بیمار و خونخوار خود چنین حکمی صادر کرده، یا نه، حکم به اعدام فرزندی داده که به عضویت تروریستهای مجاهدین خلق در آمده و دستش به خون هزاران ایرانی بی گناه آلوده بوده؟
قتل عام نیروهای «ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین خلق» در عملیات مرصاد آیا بعنوان یک ورزش تفریحی و برای لذت از کشتن انسانها صورت گرفته، یا نه، برای ضربه زدن به خطرناکترین و جنایتکارترین سازمان تروریستی در تاریخ ایران، و شاید جهان؟
انسان موجودی بسیار پیچیده است. شاید تنها چیزی که از انسان پیچیده تر است، جامعهی انسانی باشد.
نگاه هر انسانی همیشه محدود به دانش و تجربیات و مشاهدات فردی اوست. اما زندگی جمعی مستلزم قواعد و قوانینی است که بسیار فراتر از مشاهدات و تجربیات و دانش یک فرد هستند. این قواعد و قوانین در طول زمان و در اثر انباشت تجربه نسل های قبلی بصورت ارزشها و خصلت های فرهنگی در آمده اند. و این ارزشها و قوانین فرهنگی زيرمجموعهی تمدنهایی هستند که موجب شکل گرفتن چنین ارزشهایی شدهاند.
بنابراین، کلیهی ارزشها نهایتاََ یک هدف کلی را دنبال میکنند: تداوم زندگی جمعی در تمدن پرورش دهندهی آنها.
از سوی دیگر، ارزشهایی که در سطح زندگی روزمره در کف جامعه بوجود آمدهاند لزوماً در سطوح بالاتر و در سیاستگذاریهای کلان قابل استفاده نیستند. با این وجود در دنیای امروز میبینیم که این ارزشهای اخلاقی تامین کنندهی مهمات لازم در جنگ نرم علیه تمدنها بوده و از طریق جنجالهای رسانهای برای ضربه زدن به جوامع رقیب استفاده میشوند.
بعنوان مثال، آمریکاییها بطور علنی و بی رودربایستی با طالبان مذاکره میکنند و به جایی بر نمیخورد. اما وقتی ما با طالبان مذاکره میکنیم رسانهها و فضای مجازی جیغ بنفش میکشند که جمهوری اسلامی با تروریستها مذاکره میکند!!
و ما هم نگاه میکنیم و میبینیم که راست میگویند، جمهوری اسلامی با طالبان مذاکره کرده و افسوس میخوریم که چرا چنین عمل غیر اخلاقی صورت گرفته! اخبار سینما ساویسگیم را از دست ندهید. اگر مایل بودید کانال روبیکا، کانال تلگرام و صفحهی اینستاگرام ساویسگیم را دنبال کنید. همچنین میتوانید ویدیوهای گیم پلی بازیهای مختلف را در کانال یوتیوب ساویسگیم تماشا کنید.
- از حجامت کودکان گریند زار
- که نمیدانند ایشان سِر کار
- مرد خود زر میدهد حجام را
- مینوازد نیش خون آشام را