(به قلم حسن نصرالهی)
بازی Limbo بی مقدمه شروع میشود. پسر بچهای تنها در اعماق جنگل خوابیده و این وظیفهی بازیباز است که او را با دکمهای از خواب بیدار کند. هیچ چیزی برای تشریح وجود ندارد. بی آنکه بدانیم هدف چیست به راه خود ادامه میدهیم تا بلکه بتوانیم از این سرگردانی خلاص شویم. همه چیز مبهم است. فضاهای سیاه و سفید Limbo آن چنان غریب است که بازیباز را افسون میکند. کنجکاوی برای رسیدن به مفهوم شاید نتیجهای در بر نداشته باشد. این بازی لعنتی انگار آمده است تا رسالت واقعی این هنرصنعت را زیر پا بگذارد.
Limbo در تعاریفی که ما از بازیها سراغ داریم هیچ جایی ندارد. وقتی در سراسر بازی به جای سرگرم بودن، علامت سوالی در ذهنتان حکم فرما شود، آن وقت است که به این حقیقت پی میبرید. در واقع مسخره خواهد بود که بگوییم لیمبو یک بازی سکوبازی 2 بعدی با انبوهی از معماهای مختلف است.
برای نقد عناوینی چون Limbo باید از احساسات شخصی نوشت. تا مثلاً تشریح عناصری که هیچ وقت از آنها خبر نداشتهایم. مثلاً خبر نداشتهایم که میتوان بدون عناصر آشنای بازیسازی با یک عنوان درگیر بود. و حتی از افکار متفاوت خالقان تا حد زیادی لذت برد. لیمبو یقیناً تجربهایست که با صدای بلند فریاد میزند “من تعاریف کهن الگویی سرگرمی در بازیها را بر هم زدهام”.
مگر چه کسی از مرگهای پی در پی یک پسر بچه که هر بار به فجیعترین شکل ممکن کشته میشود، لذت میبرد. مرگ چیزی است که به کرات در بازی اتفاق میافتد. انگار پسر بچهی تحت کنترلتان تاوان گناهانی را میدهد که شاید آنها را تنها از سر”کودکی” انجام داده است. در واقع محتوای بازی وابسته به ذهن فردیت است. و این تجربهی به غایت غریب برای هر شخصی متفاوت دنبال میشود.
هر چند در Limbo هیچ دیالوگی رد و بدل نمیشود اما دنیای آن به شیوایی سخن میگوید. دنیایی که باید در آن صبور بود و با دقت عمل کرد. چون همه چیز به کندی پیش میرود. هیچ راهنمایی هم وجود ندارد. اما بازی با شمایل بصری غریبش، خطر را گوشزد میکند. گیم پلی نیز دنباله رو تمامی ارکان بازی است. این بازیباز است که باید با دقت به راه خود ادامه دهد. و از چنگال عنکبوت غول پیکر و کودکان مهاجم جان سالم به در ببرد. بازی اصلاً نمیگوید که در لحظه چه باید کرد. اما با آزمون و خطا و با کمی اقبال میتوان با آن کنار آمد و از روند طرح ریزی شده بسیار لذت برد.
روندی که در نیمهی اول بازی بسیار درخشان است و سه اصل آن که متشکل از معما، سکوبازی و تعقیب و گریز است به زیبایی هرچه تمامتر اجرا میشود. اما نیمهی دوم همه چیز متفاوت است. و معماها عمدتاً سخت و گاه حوصله سربر، بدون تنفس در کنار یکدیگر قرار میگیرند. و این تجربهی درخشان را از حالت اولیهاش دور میکند. هر چند بیرون آمدن از فضای Limbo کار بسیار سختی است. این بازی مثل باتلاقی میماند که هر چقدر برای بیرون آمدن از آن تلاش میکنید بیشتر به درونش فرو میروید!
پسر بچه در طول بازی بسیار ناتوان است. این نکته را میتوان از پرشهای کوچکش فهمید. او با کمترین ارتفاعات ممکن هم مشکل دارد. و مدام به تخته سنگهای اطراف نیازمند است تا بتواند ارتفاعات را پشت سر بگذارد. گیم پلی مدام با چنین روشهایی بر ناتوانی پسر بچه تاکید میکند. اما چیره شدن این همه سختی در بازی آن هم برای پسر بچهای که نمیدانیم گناهانش چیست، گاهی زیادی سنگین میشود.
یقیناً ترسیم چنین فضایی است که بازیباز را مشتاقانه به دیدن پایان ترغیب میکند. پایان بندی بی مانندی که در عین سادگی تا مدتها در ذهنتان ثبت میشود. در کل بازی بیش از آنکه به رسالت این مدیوم وابسته باشد یک تجربه است که مخاطب خود باید به آن برسد. اینکه برداشت من از بازی چه بوده کاملاً با دیگری تفاوت دارد. در واقع همین تفاوتها هستند که Limbo را با وجود کوچک بودن، عمیق و پر محتوا کرده است.
بازی در باب دادهها کوچکترین توضیحی نمیدهد. این نکته در کلیت بازی آشکارا احساس میشود. یعنی بازی اصلاً نمیگوید که تا چند لحظهی دیگر میلهای که بر روی آن قرار دارید ممکن است با جریان الکتریسیته همراه شود. یا اینکه چرا همه چیز در بازی علیه پسر بچه است. جواب این سوالها با تجربهای که از روند به دست میآورید میتواند کاملاٌ متفاوت باشد. همانگونه که زندگی چنین است، Limbo نیز با واکنشهای مختلفی همراه میشود. اما روند لیمبو وابسته به عناصر بصری و شنیداری آن است و در هر دو بخش سنگ تمام میگذارد. البته در حین بازی موسیقی اجرا نمیشود. آنچه که در لیمبو به گوش میرسد صدای بادی است که میوزد و گاه چکانهای قطرهای که از روی سقف به زمین میریزد یا موارد مشابه دیگر.
در کل از آوای شنیداری این اثر تنها صداست که میماند و تصاویر سیاه و سفید بازی نیز وابسته به این مهم است. در واقع تجربهی Limbo به فضاسازی، روایت، صدا و عناصر بصریاش متکی است تا مثلاً به روند بکر آن. رابطهی عاطفی با بازی نیز به وسیلهی همین نکات برقرار میشود. به هرحال شک نکنید که در غربت لیمبو گرفتار میشوید. شاید بازی ایراداتی داشته باشد اما در خلق جهانی بی مانند کاملاً موفق است. سرگردانی در جهنم لیمبو شوق عجیبی برای رسیدن به پایان میآفریند. و تمامی عناصر بازی، تجربهای متفاوت را نصیبتان میکنند. تجربهای منحصربفرد که باید برایش وقت گذاشته شود. تا بلکه بتوان به ارزشهای آن پی برد. Limbo در عین کوچکی دریایی از جزئیات است. و چه خوب است آدمی گاهی اوقات هم که شده دل را به دریا بزند!
امتیاز ساویسگیم: 8 از 10
FINAL VERDICT
In fact, Limbo’s experience relies on its atmosphere, narrative, sound and visual elements, rather than its pristine process. The emotional connection with the game is also established by these points. However, do not doubt that you will be caught in the limbo of the Limbo. The game may have its drawbacks, but it is quite successful in creating a unique world. Wandering in the limbo hell creates a strange urge to reach the end. And all the elements of the game give you a different experience. A unique experience that should be given time. So that its values can be understood. Limbo is a small sea of details. And how good it is for a person to sometimes throw his heart into the sea
SavisGame Score: 8 out of 10
- قیمت روز کنسولهای بازی PS5، Xbox Series X و نینتندو [بهروزرسانی شد]
- بازی فوقالعادهی Super Mario 64 را به راحتی با مرورگر اینترنت بازی کنید
- بازعرضهی بازی محبوب شبگرد: طلوع تاریکی؛ سیستم مورد نیاز برای اجرای بازی
- 10 تفاوت عمدهی Persona 5 Strikers با Persona 5 و Royal
- هجوم سودجویان به بازار SSD و هارد دیسک پس از محبوبیت Chia Coin