
تحلیل پایانبندی سریال آزمایشگاه سیب زمینی The Potato Lab
هشدار: این مطلب شامل افشای جزئیات مهم داستان است.
همه میدانستند که سریال «آزمایشگاه سیب زمینی» The Potato Lab پایان خوشی خواهد داشت. واقعاً هم حقش بود، و قسمت دوازدهم این پایان را با تمام وجود تقدیم مخاطب میکند. البته مسیر رسیدن به آن همیشه هموار و ساده نبود، اما با وجود پایهی طنزآمیز و نامتعارف داستان، این سریال در ارائهی مهمترین عناصر اصلی موفق عمل کرد – شخصیتهایی جذاب که مثل انسانهای واقعی در روابطی باورپذیر حضور دارند، در بستری که حداقل شباهتی به واقعیت زندگی دارد. هر چه بیشتر به این سریال فکر میکنم، بیشتر به این باور میرسم که راز موفقیتش همین است؛ با تمام خاص بودنش، واقعی بهنظر میرسد.
در خلاصهی قسمت ماقبل آخر اشاره کرده بودم که سریال در حال نزدیک شدن به کلیشههاست، و این موضوع در قسمت پایانی هم تا حدی صحت دارد – حداقل در نگاه کلی – اما در جزئیات، هنوز هم چیزهایی وجود دارد که کاملاً قابل پیشبینی نیستند. اساساً داستان دربارهی عبور از تروما و رنج و یافتن راهی برای ادامهی زندگی است، شاید با کمک یک نفر دیگر. این مضمون کاملاً در قسمت آخر متجلی میشود، بهطوریکه پایان ماجرا بیشتر از آنکه پایان باشد، حکم یک شروع تازه برای میکیونگ و بکهو را دارد. اما در عین حال، سریال همان معادلهی ابتدایی را وارونه میکند – بکهو که در ابتدا در موضع قدرت بود و میکیونگ تحت فشار اخراج، بحرانهای سیبزمینی و افشاهای مربوط به گذشتهی شخصیاش قرار داشت، حالا جایگاهها عوض شدهاند، و این تغییر نشان میدهد که آغازهای تازه میتوانند چقدر متفاوت باشند، به شرط اینکه حمایت درستی در اطراف آدم باشد.

البته پیش از همهی اینها، مسئلهی آشتی کردن بکهو و میکیونگ وجود دارد. و این نیازمند نگاهی عمیقتر به درون خود است. بکهو در نهایت به این نتیجه میرسد که نگاه منطقی و مبتنی بر دادههایش به زندگی، درواقع پوششی برای کمبود همدلیاش بوده است. میکیونگ چیزی بنیادی به او نشان داده – اینکه انسانها ارزش آن را دارند که برایشان اهمیت قائل شویم.
اما عبور از گذشته به همین سادگی نیست. میکیونگ به زمان، صبر و درک نیاز دارد تا به بخشش واقعی فکر کند، اما دستکم در این میان با بکهو آشتی میکند (هرچند بهنظر میرسد هوانکیونگ هنوز متوجه این موضوع نشده باشد). این آشتی در کار هم به کمکشان میآید، جایی که مذاکرات سیبزمینی به شکل شگفتانگیزی پرتنش و پیچیده میشود. قسمت دوازدهم سریال در اینجا هوشمندانه عمل میکند. درک میکند که قطعیت عاشقانهی ماجرا، میتواند به هر صحنه رنگ و بوی خاصی ببخشد. وقتی بکهو در جایی موفق میشود که میکیونگ نتوانسته بود، هیجان او بهقدری زیاد است که از نظر احساسی نزدیک است کنترلش را از دست بدهد.
اما اوضاع هنوز هم پیچیده است. اخراج میکیونگ و خروج قریبالوقوعش از آزمایشگاه، یک عنصر زمانبندی اضطراری به داستان اضافه میکند، اما بکهو نمیتواند تصمیمش را پس بگیرد، چون در این مرحله، چنین کاری بیشتر شبیه یک حرکت دلجویی مصنوعی جلوه میکند. بدتر اینکه، بکهو دقیقاً همان ویژگیهایی را در میکیونگ دوست دارد که از دل تروماهایی بیرون آمده که خودش در آنها نقش داشته. قدرتی که حالا بر او دارد، زادهی همان زخمهاست. اما میکیونگ قبلاً گفته که بالاخره او را خواهد بخشید، پس دیگر نمیتواند بیدلیل در لحظاتی خاص از او عصبانی باشد – حتی اگر دروناً چنین احساسی داشته باشد – چون این دقیقاً چیزیست که زندگی، و عشق، شبیه آن هستند. همهچیز بسیار پیچیده است.
اما آنها به مقصد میرسند، واضح است. در نهایت، بکهو و میکیونگ شب را با هم سپری میکنند و رابطهشان را مستحکمتر از همیشه میسازند، رابطهای که به لطف پیچ و تابهای دشواری که تجربه کردهاند، حالا عمق بیشتری دارد. سرنوشتی کاملاً متضاد برای هیجین و کیسه رقم میخورد. آن رابطه هم با صلح به پایان میرسد، اما پایانش دائمیست؛ جداییای همیشگی، که با فاصلهی جغرافیایی زیاد هم تکمیل میشود. هر دو پایان عاشقانه، شایسته و بهنوعی کارمایی هستند.
جایی که پایانبندی سریال کمی با فرمولهای مرسوم بازی میکند، در موفقیت چشمگیر میکیونگ در تحقیقش و تصمیم بکهو برای استعفا دادن است، به این امید که او یک دوستپسر بیکار را بپذیرد. این یک وارونگی زیبا از معادلهی قدرتیست که در ابتدای فصل تعریف شده بود، و همچنان هم پابرجاست، درحالیکه با شخصیتها خداحافظی میکنیم – میکیونگ روزها در آزمایشگاه مشغول است و شبها در مقطع ارشد درس میخواند، و بکهو هم کمکم از صبر کردن برای دیدن او خسته میشود. سیبزمینیهای مارو موفقیتی شایسته بهدست آوردهاند و هر دو موفق میشوند برای همدیگر وقت بگذارند. این یک پایان است، بله، اما به همان اندازه یک آغاز هم هست: شروعی برای مسیر شغلی جدید میکیونگ، برای رهایی بکهو از وسواسش نسبت به منطق و نظم، و برای شکلگیری یک زوج قدرتمند محلی، که حالا باید با نقشها و احساسات تازهای دست و پنجه نرم کنند. تعداد کمی از سریالها هستند که حس میکنید حتی اگر بینندهای آنها را دنبال نکند، همچنان به زندگی خود ادامه میدهند، اما «آزمایشگاه سیبزمینی» یکی از آنهاست. فکر میکنم میکیونگ و بکهو بهخوبی از پس ادامهی راه برمیآیند.
نظر شما در خصوص پایان سریال آزمایشگاه سیب زمینی چیست؟