انیمه

سینمای ساتوشی کون، انیمه‌ای فقط برای بزرگسالان!

“بزرگ‌ترین حسرتم اکنون فیلمم ‘ماشین رویا’ (*) (Dreaming Machine) است. نگرانی‌ام نه فقط برای خود فیلم، بلکه برای گروهی است که با من در ساخت این اثر همکاری کردند. احتمال زیادی وجود دارد که آنچه با خون، عرق و اشک‌هایمان خلق کردیم، هیچ‌کس نبیند. من منتظر مرگ نمی‌مانم بدون اینکه کاری انجام دهم؛ حتی در این لحظه، ذهن ضعیفم به راه‌هایی فکر می‌کند که این اثر را پس از رفتنم زنده نگه دارد. اما ایده‌هایم کم‌عمق به نظر می‌رسند. وقتی نگرانی‌ام را درباره‌ی فیلم با آقای ماریواما (**) در میان گذاشتم، او فقط گفت: ‘راهی پیدا می‌کنیم، نگران نباش’.”

“آنچه برایش متأسفم این است که دیدگاه عجیب و غریبم که هنوز به نمایش درنیامده و توانایی‌ام در ترسیم دقیق‌ترین جزئیات، برای همیشه از دست خواهد رفت، اما این اکنون کمکی نمی‌کند. از اعماق قلبم سپاسگزارم که آقای ماریواما به من فرصتی داد تا بخشی از این چیزها را به جهان نشان دهم. بسیار از تو متشکرم، ساتوشی کون به‌عنوان کارگردان انیمه شاد بود. با قلبی پر از قدردانی برای هر چیز خوبی در این جهان، قلمم را زمین می‌گذارم. مرا ببخشید، حالا باید بروم.” (1)

این‌ها بخش‌هایی از آخرین نامه‌ای است که ساتوشی کون Satoshi Kon، هنرمند مانگا (داستان‌های مصور) و خالق انیمه، با آن از جهان خداحافظی کرد و خودش آن را پیش از مرگش در وبلاگ شخصی‌اش منتشر کرد. در آن فاصله‌ی کوتاه میان زندگی و مرگ، نقاب‌ها فرو می‌افتند و هر انسانی با چهره‌ی واقعی خود روبه‌رو می‌شود. چهره‌ی واقعی ساتوشی کون به ما از این اشتیاق و فداکاری نسبت به هنر انیمه می‌گوید؛ حتی در آن گام‌های آخر که او را از سرزمین مردگان جدا می‌کرد، همچنان به فیلم ناتمامش فکر می‌کرد.

ساتوشی کون اسطوره انیمه
ساتوشی کون اسطوره انیمه

از زمانی که ساتوشی در اوایل نوجوانی‌اش دنیای مانگا و انیمه را کشف کرد و تحت تأثیر تماشای مجموعه‌های انیمیشنی مانند “کونان، پسر آینده” (Future Boy Conan)، “نبردناو فضایی یاماتو” (Space Battleship Yamato)، یا آثار اولیه‌ی استاد برجسته‌ی انیمه، هایائو میازاکی، مانند “هایدی، دختر آلپ” (Heidi, Girl of the Alps) قرار گرفت، کار در صنعت انیمه تنها دغدغه‌اش شد. این وسواس خاص او در هر یک از فیلم‌هایش بازتاب یافته است؛ همیشه شخصیتی وجود دارد که شیفته‌ی چیزی است. در اولین فیلمش “آبی تمام‌عیار” (Perfect Blue)، ما با شخصیتی روبه‌رو هستیم که به‌طرز بیمارگونه‌ای شیفته‌ی خواننده‌ی پاپ “میما” است. در فیلم بعدی‌اش “بازیگر هزاره” (Millennium Actress)، شخصیت “چیوکو”، بازیگری است که دیوانه‌وار عاشق نقاشی مرموز شده که در زمان جنگ ملاقاتش کرده و در همه‌جا به دنبال او می‌گردد، و همچنین کارگردانی به نام جنیا که خود وسواس‌گونه مشغول ساخت مستندی درباره‌ی اوست و شیفته‌ی خود این بازیگر و فیلم‌هایش است.

این پژواک درونی در سینمای کون ما را به این پرسش وا می‌دارد: آیا او به‌نحوی مرگ زودهنگامش را احساس می‌کرد؟ در هر فیلمش، شخصیت‌هایی هستند که یا از چیزی فرار می‌کنند یا در پی هدف و رویاهایشان می‌دوند. این موضوع منتقد “اندرو آزمند” را بر آن داشت که بگوید در “چیوکو”، قهرمان فیلم کون در “بازیگر هزاره” که تمام مدت فیلم در پی عشقی مرموز می‌دود، استعاره‌ای از سینمای کون می‌بیند، درست همان‌طور که در دختری که در فیلم‌های میازاکی پرواز می‌کند، استعاره‌ای از سینمای او دیده بود.

کون تخیل خلاقانه‌ای شگفت‌انگیز و تأمل‌برانگیز داشت و با وجود عمر کوتاه خلاقانه‌اش به‌عنوان کارگردان انیمه، میراثی الهام‌بخش به جا گذاشت که حتی از مرزهای انیمه فراتر رفت و به سینمای زنده (Live-Action Cinema) رسید. تأثیر جهان‌های اصیل و تکنیک حیرت‌انگیزش را می‌توان در کارگردانانی با ارزش چون دارن آرونوفسکی و کریستوفر نولان دید. در اینجا، از طریق چهار فیلمش، پرسش‌های ملتهب کون، مضامین تکرارشونده و ویژگی‌های سبک شخصی‌اش را دنبال خواهیم کرد.

کاوش حقیقت در سینمای ساتوشی کون

در بسیاری از گفت‌وگوهای کون، وقتی از منابع الهامش پرسیده می‌شد، به‌ندرت از کارگردانان انیمه سخن می‌گفت، در حالی که بیشتر الهامش از کارگردانان سینمای زنده بود. او با احترام فراوان از آکیرا کوروساوا یاد می‌کرد و همیشه به تری گیلیام اشاره داشت. کسی که آثار این دو (کون و گیلیام) را بررسی کند، پیوندهای بسیاری میانشان خواهد یافت. هیچ‌یک از این دو نه واقعیت محض را شکل می‌دهند و نه فانتزی خالص برایشان جذابیتی دارد، بلکه اثر انگشت متمایزشان در توانایی استثنایی‌شان برای آمیختن واقعیت و فانتزی در فضای فیلم‌هایشان نهفته است، جهانی سینمایی بسیار ویژه خلق می‌کنند.

شخصیت پیگیر دیوانه‌وار خواننده‌ی پاپ "میما" در انیمه "آبی تمام عیار"
شخصیت پیگیر دیوانه‌وار خواننده‌ی پاپ “میما” در انیمه “آبی تمام عیار”

کون از طریق آمیزه‌ی خلاقانه‌اش میان واقعیت و فانتزی، میان آنچه حقیقی است و آنچه خیالی، از طریق روایتی پیچیده و درهم‌تنیده، حالتی از آشوب و شوک ایجاد می‌کند که تماشاگر را به تردید در آنچه برایش ثابت است در نگاهش به خود و جهان وا می‌دارد. اولین چیزی که کون در فیلم‌هایش زیر سؤال می‌برد، مفهوم حقیقت عینی است، زیرا ما اسیر ادراک ذهنی خود از حقیقت هستیم. کسی که بیرون از تجربه یا دیدگاه ذهنی قرار دارد، می‌تواند به‌راحتی مرز میان واقعیت و خیال را تشخیص دهد، اما فردی که در دل تجربه است، هرگز نمی‌تواند این کار را انجام دهد، درست مانند خواب‌زده ای که تا بیدار نشود، نمی‌داند که خواب می‌بیند.

در اولین فیلمش “آبی تمام عیار” (Perfect Blue)، “میما” از ستاره‌ی خوانندگی بودن دست می‌کشد تا حرفه‌ی بازیگری را آغاز کند. تحت فشارهای روانی ناشی از این تصمیم و نگرانی‌اش از توانایی‌اش برای تحقق خود در این عرصه‌ی جدید، تسلطش بر واقعیت درونی و بیرونی‌اش سست می‌شود، تا جایی که شروع به پرسیدن این می‌کند که چه چیزی درباره‌ی خودش یا آنچه برایش رخ می‌دهد، واقعی است.

کون در خلق فضای هیجان روانی، فروپاشی تدریجی وضعیت ذهنی میما و حالتی از پارانویا و شک رو به رشد در او و تماشاگران درباره‌ی حقیقت آنچه رخ می‌دهد، استادانه عمل می‌کند و این را از طریق روایتی از دیدگاه ذهنی انجام می‌دهد، به‌طوری که تماشاگر اتفاقات را از زاویه‌ی دید میما تجربه می‌کند. کون راوی‌ای غیرقابل‌اعتماد می‌سازد؛ برای مثال، میما به خانه برمی‌گردد و ماهی‌های تزیینی را در آکواریوم مرده می‌بیند، اما در صحنه‌ی بعد متوجه می‌شویم که ماهی‌ها هنوز زنده‌اند.

او به روایتی بسیار پیچیده و درهم‌تنیده متوسل می‌شود تا صحنه‌هایی خلق کند که داستان خود را بسازند. در سراسر فیلم، سه سطح روایی (آنچه در زندگی شخصی میما رخ می‌دهد، کابوس‌هایش و سریال درامی که در آن بازی می‌کند) با هم درآمیخته می‌شوند. برای افزودن به ابهام و آشوب، کون هرگز از نماهای تأسیسی در صحنه‌هایش استفاده نمی‌کند، بلکه ما همیشه در قلب یک اتفاق هستیم. او با مهارت الهام‌بخشش در استفاده از تدوین هماهنگ (Match Cut) که هارمونی حرکت و نرمی صحنه ها را حفظ می‌کند و زمان را کوتاه می‌کند، این کار را انجام می‌دهد. اما هرچه به پایان نزدیک‌تر می‌شویم، جایی که میما درک خود از واقعیت و زمان را از دست می‌دهد، روایت وارد چرخه‌های کابوس‌وار می‌شود. ما مانند میما آنچه رخ می‌دهد را می‌بینیم گویی واقعی است، سپس او را بارها و بارها از خواب بیدار می‌بینیم. حرکت دوربین شتاب می‌گیرد، تدوین سریع‌تر می‌شود و کون همچنین از تدوین پرشی (Jump Cut) استفاده می‌کند تا آشوب بیشتری در تماشاگر ایجاد کند، بازتابی از وضعیت روانی‌ای که میما اکنون در آن به سر می‌برد. میما از مدیر برنامه‌هایش می‌پرسد: “چرا اخیراً تو را نمی‌بینم؟” او پاسخ می‌دهد که دیروز او را دیده، و میما می‌گوید: “آیا آن واقعی بود؟” سپس با هر دو دستش فنجانش را فشار می‌دهد تا می‌شکند و دست‌هایش زخمی می‌شوند. او به خون جاری خیره می‌شود و در این لحظه می‌گوید: “آیا این خون واقعی است؟”

میما به خون جاری خیره می‌شود: "آیا این خون واقعی است؟" انیمه پرفکت بلو
میما به خون جاری خیره می‌شود: “آیا این خون واقعی است؟” انیمه پرفکت بلو

در فیلم بعدی‌اش “بازیگر هزاره”، پرسش حقیقت نیز در هسته‌ی داستان قرار دارد. ما کارگردانی را می‌بینیم که مستندی درباره‌ی بازیگری سینمایی می‌سازد که در اوج شهرتش در پایان دهه‌ی ۱۹۶۰ از صحنه غیبش زده است. او نزدیک به پایان عمرش با این بازیگر دیدار می‌کند تا او برای او و ما آنچه در گذشته‌اش رخ داده تا لحظه‌ی کنونی را روایت کند. کون به معنای واقعی کلمه کارگردان و فیلمبردار را به درون خاطرات بازسازی‌شده‌ی او پرتاب می‌کند. اما آنچه در فیلم کون جذاب است، ماهیت این خاطرات است. “چیوکو”، بازیگر، خاطرات واقعی زندگی‌اش را با صحنه‌ها و خطوط داستانی فیلم‌هایش درهم می‌آمیزد. اگر خاطرات بازتابی مغشوش از آنچه واقعاً رخ داده باشند، خاطرات نمایشی چیوکو بازتابی از این بازتاب هستند. با توجه به میزان خیالی که در بازسازی این خاطرات به کار رفته، پرسش درباره‌ی حقیقت این خاطرات بدیهی می‌شود. این خاطرات تا حد زیادی ساختگی هستند؛ گذشته نیز جدا از ادراک ذهنی ما از آن و خیالی که در بازسازی‌اش به‌عنوان خاطره به کار می‌رود، وجود ندارد.

در “پاپریکا” (Paprika)، چهارمین و آخرین فیلمش، ما با فیلمی روبه‌رو هستیم که منطق رویاهایش را دارد و داستانی درباره‌ی رویاها روایت می‌کند. رویاها در یک کابوس واحد که همه‌ی شخصیت‌های فیلم را گرد هم می‌آورد، درهم می‌آمیزند، سپس رویا شروع به تداخل با واقعیت می‌کند. اینجا هم پرسش حقیقت خود را مطرح می‌کند، همان‌طور که شخصیت‌ها درباره‌ی واقعیت آنچه در لحظه‌ی کنونی تجربه می‌کنند، سؤال می‌پرسند. دستگاه مدرنی توسط دکتر توکیتا اختراع شده که به افراد اجازه می‌دهد به رویاهای دیگران نفوذ کنند، ابزاری که برای اهداف درمانی ساخته شده تا دانش روان‌پزشک را درباره‌ی بیمارانش با غوطه‌ور شدن در دنیای رویاهایشان عمیق‌تر کند. برخی از این دستگاه‌ها دزدیده می‌شوند و برای مقاصدی دیگر استفاده می‌شوند، جایی که کسی سعی دارد رویاهای دیگران را کنترل کند. رویا حتی در حالت بیداری بر انسان‌ها چیره می‌شود و فضایی باز خلق می‌کند که در آن واقعیت و رویا درهم می‌آمیزند.

“ببخشید، شما کی هستید؟”.. پرسش هویت در سینمای ساتوشی کون

قهرمان ساتوشی کون، میما، در اولین فیلمش “آبی تمام عیار” (Perfect Blue) می‌خواهد از قید و بندهای تصویری که مخاطبان به‌عنوان خواننده‌ی پاپ بر او تحمیل کرده‌اند، از هاله‌ی فرشته‌مانند و کودکانه‌ای که برایش جعل شده، رها شود. بنابراین تصمیم می‌گیرد خوانندگی را در گروهی که شهرتش را به او داد (شام) رها کند و حرفه‌ی جدیدی به‌عنوان بازیگر آغاز کند. پس از این تصمیم، تماسی تلفنی از مادرش دریافت می‌کند که درباره‌ی تصمیمش سؤال می‌پرسد و به او یادآوری می‌کند که هنوز حرفش را به یاد دارد که تنها آرزویش خواننده شدن بود. میما پاسخ می‌دهد: “من زیر تصویرم به‌عنوان ستاره‌ی پاپ داشتم خفه می‌شدم.”

در صحنه‌ی بعدی، مدیر برنامه‌هایش، رومی، می‌گوید که او تمام این راه را تا توکیو فقط برای خوانندگی آمده است. آیا میما واقعاً می‌خواهد بازیگر شود یا این تلاش برای بازیگری فقط نقابی برای آرزوی عمیقش برای بودن خودش، دور از تصویر تحمیلی به‌عنوان ستاره‌ی پاپ است؟ این خط دیالوگ “ببخشید، شما کی هستید؟” که میما بارها به‌عنوان بخشی از سریال درامی که در آن نقش کوچکی دارد تکرار می‌کند، از دیالوگی گذرا برای شخصیتی که بازی می‌کند فراتر می‌رود و به پرسش اصلی فیلم تبدیل می‌شود، پرسش میما از خودش: “من کی‌ام؟” در میان کشمکشی که درونش بین تصویر بیرونی جعلی و آرزوهای حقیقی‌اش در جریان است.

از همان ابتدا، کون از طریق تصویر این دوگانگی را با به دام انداختن میما و انعکاسش در یک قاب، مثلاً روی شیشه‌ی واگن مترو، به تصویر می‌کشد. با پیشرفت کشمکش درونی‌اش، این انعکاس شروع به جدا شدن از او می‌کند و به تهدیدی برای هویت واقعی‌اش تبدیل می‌شود. برخلاف معمول در فیلم‌های هیجان‌انگیز روانی، نسخه‌ی دوم خود/دوپلگانگر تجسمی از جنبه‌ی تاریک خود نیست، بلکه تصویری است تحمیل‌شده از بیرون، نقابی برای خود، یا نسخه‌ی جعلی او، یا به تعبیر کارل یونگ “پرسونا” (چهره‌ی ظاهری خود که با آن با جامعه روبه‌رو می‌شود یا جامعه بر او تحمیلش می‌کند). ما خودی علنی/خود جعلی و خودی پنهان با آرزوهای سرکوب‌شده و رویاهای محدودشده داریم، و هرچه فاصله‌ی میان این دو بیشتر شود، کشمکش درونی خشونت‌آمیزتر می‌شود.

این شکاف/دوگانگی در همه وجود دارد، اما در میان افراد مشهور شدیدتر و خشن‌تر است. نقاب/تصویر جعلی خود به موجودیتی جداگانه و تهدیدکننده برای خود واقعی تبدیل می‌شود. این تجسم از تصویر میما به‌عنوان ستاره‌ی پاپ ادعا می‌کند که او میمای واقعی است و مخاطبان دیگر نمی‌خواهند او را بشناسند حالا که به زنی بدنام تبدیل شده (اشاره‌ای به ماهیت نقشی که در سریال درام بازی می‌کند). به او می‌گوید از حالا به بعد من در نور خواهم بود و تو در سایه. اگر بتوان گفت، نوعی آدم‌خواری روانی است که در آن تصادف بر موجود زنده‌ای که در آن ساکن است تغذیه می‌کند و نقاب/هویت جعلی، خود اصلی/هویت واقعی را که بر آن سوار است، می‌بلعد.

انیمه سینمایی پاپریکا
انیمه سینمایی پاپریکا

در فیلمش “پاپریکا” (Paprika)، از ابتدا با دوگانگی شخصیت دکتر شیبا روبه‌رو هستیم. او از همان آغاز به دو تصویر از خود تقسیم شده است: تصویرش در واقعیت به‌عنوان دختری سخت‌گیر، محافظه‌کار، جدی و همیشه عبوس، و تصویرش در رویاهایش به‌عنوان دختری آزاد، رها و احساسی. اینجا کون به منطق فرویدی در پرداختن به بحران هویت نزدیک‌تر است، زیرا در رویاهاست که آرزوهای سرکوب‌شده بیدار می‌شوند و شخصیت به طبیعت واقعی‌اش بازمی‌گردد. بحران شیبا در تصویری است که در واقعیت بر خودش تحمیل کرده و بسیار با طبیعت شخصیتش متفاوت است. این کشمکش میان آنچه شخصیت واقعاً می‌خواهد و آنچه فکر می‌کند باید باشد، است. بحران هویت اینجا در امتناع شیبا از به رسمیت شناختن حقیقت آرزوهایش یا جنبه‌ی احساسی‌اش زیر نقاب وقار علمی و آکادمیک تجسم می‌یابد. این کشمکش در پایان وقتی او این بخش را که مدت‌ها سرکوبش کرده و به سرزمین رویاهایش تبعید کرده بود، در آغوش می‌کشد، به پایان می‌رسد.

ترس از تکنولوژی و فلسفه‌ی واقعیت فائق

کون از اولین فیلمش به خطر تکنولوژی، به جنبه‌ی تاریک آن، این تهاجم کامل به حریم خصوصی انسان، آگاه بود. میما متوجه می‌شود که اتاقی در فضای مجازی وجود دارد که به نام او جزئی‌ترین اطلاعات زندگی خصوصیش را می‌نویسد. کادری تکراری در فیلم کون وجود دارد که دوربین بیرون پنجره‌ی میما قرار دارد، گویی در حال جاسوسی از اوست، و این حس نفوذ به فضای خصوصیش را تقویت می‌کند.

ما پرسونای او به‌عنوان ستاره‌ی پاپ را می‌بینیم که روی صفحه‌ی کامپیوترش تجسم یافته، سپس این تجسم از صفحه بیرون می‌آید و به وجودی واقعی و تهدیدکننده برای میما تبدیل می‌شود. ما آن را درون کامپیوتر می‌بینیم، شاید تأکیدی بر ارتباطش با فرهنگ اینترنت باشد. کون خیلی زود این خطر را که این فرهنگ ایجاد می‌کند، درک کرده بود. آنچه ساتوشی کون اینجا مطرح می‌کند این است که انسان در زمانه‌ی انفجار رسانه‌ها و اینترنت چگونه با وجود چندین تصویر از خود درون و بیرون صفحه سازگار می‌شود و این چه تأثیری بر هویتش دارد. کون در سینمایش وجود متلاشی‌شده‌ی ما را در زمانه‌ی سلطه‌ی تکنولوژی و تأثیر عمیق آن بر خودمان و تصورمان از خود به تصویر می‌کشد. در فیلم “پاپریکا”، پاپریکا به کارآگاه درون یکی از رویاهایش می‌گوید: “آیا فکر نمی‌کنی رویاها و اینترنت شبیه هم هستند؟ در هر دو، ناخودآگاه راهی برای نفس کشیدن پیدا می‌کند.” این رهایی از قید و بندهای خودآگاه در این فضای مجازی فریبنده تو را به سوی تصورات جعلی درباره‌ی خودت و جهان می‌کشاند.

انیمه سینمایی پاپریکا
انیمه سینمایی پاپریکا

فیلسوف فرانسوی ژان بودریار در نقد این فرهنگ از چیزی سخن می‌گوید که آن را “واقعیت فائق” (2) نامیده است. در زمان‌های کلاسیک، تصویر بازسازی واقعیتی بود، اما در زمان‌های مدرن، واقعیت کاملاً غایب می‌شود و پشت جهانی از تصاویر پنهان می‌گردد، تصاویری که از تصاویر دیگر زاده می‌شوند و دیگر خود بازسازی هیچ اصل واقعی نیستند. ما با واقعیتی مجازی روبه‌رو هستیم که فضای واقعی را کاملاً می‌بلعد، درست مانند تصویر میما که از کامپیوترش بیرون می‌آید و ادعا می‌کند میمای واقعی است. از این منظر، کشمکش میما نه میان خود جعلی و خود اصیل، بلکه میان دو تصویر جعلی از خود بدون اصل واقعی است. اگرچه میما می‌خواهد از تصویرش به‌عنوان ستاره‌ی پاپ خلاص شود، تصویرش به‌عنوان بازیگر هم بیانگر او نیست، زیرا از بیرون با متنی نوشته‌شده و کارگردانی که به نگاه مردانه به جذابیت‌های بدن زنانه توجه دارد، بر او تحمیل شده است.

در اینجا و در فیلم “بازیگر هزاره”، جایی که گذشته به تصاویر خاطرات نمایشی تبدیل می‌شود، ما با تصاویری روبه‌رو هستیم که واقعیت را می‌بلعند. در فیلمش “پاپریکا”، در توالی رویاهایش، تصاویری از انسان‌هایی با سرهایی به شکل تلفن‌های همراه یا کامپیوترها می‌بینیم. فیلم‌های ساتوشی کون همان‌طور که رویاها را ستایش می‌کنند، هشدار می‌دهند که این رویاها، هرچند شیرین، زیبا و فریبنده باشند، نباید بر واقعیت چیره شوند، زیرا آن‌ها تله‌های رنگینی هستند که نباید اجازه دهی واقعیتت را ببلعند.

نیروی رهایی‌بخش عشق در سینمای ساتوشی کون

عشق در سینمای کون جایگاه مهمی در روایت و برای شخصیت‌هایش دارد، به‌عنوان نیرویی محرک و رهایی‌بخش برای آن‌ها. در فیلمش “بازیگر هزاره”، آنچه روایت را به پیش می‌برد و سفر قهرمانش را شکل می‌دهد، جست‌وجوی خستگی‌ناپذیر او برای عشقی مرموز است، مردی که تنها یک‌بار ملاقاتش کرده و در تمام سفرش دنبال شبح او می‌گردد. این عشق که هرگز در واقعیت به آن نرسید و شاید صرفاً خیال یا خاطره‌ای ساختگی به نظر آید، در تأثیری که بر زندگی‌اش گذاشت کاملاً واقعی است. خیر، به حقیقت نپیوست، اما این سفر شگفت‌انگیز را به او الهام داد. در فیلم “پاپریکا”، آنچه شخصیت شیبا را از محافظه‌کاری‌اش رها می‌کند و جنبه‌ی احساسی سرکوب‌شده‌اش را آزاد می‌سازد، عشقش به توکیتا، این دانشمند/کودک است.

اما نیروهای رهایی‌بخش عشق در سینمای کون به شکلی والا‌تر از آنچه در فیلمش “پدرخوانده‌های توکیو” (Tokyo Godfathers) است، تجسم نمی‌یابد. در این فیلم، سه بی‌خانمان توکیو در شب کریسمس نوزادی را میان انبوه زباله‌ها پیدا می‌کنند. این سه بی‌خانمان به‌نحوی یک خانواده را تشکیل می‌دهند، پس از آنکه هر یک به دلیلی خانواده‌ی خود را ترک کرده‌اند، دلیلی که در اعماق وجودشان حس شرم و موجی از احساس گناه به آن‌ها می‌دهد. وقتی هر سه این نوزاد را پیدا می‌کنند، همراهش چیزی می‌یابند که می‌تواند آن‌ها را به خانواده‌اش برساند. در جریان سفر جست‌وجو برای یافتن خانواده‌ی این نوزاد در شب کریسمس، هر یک دوباره با گذشته‌ی خود روبه‌رو می‌شوند. این سفر که از ابتدا با عشقشان به این نوزاد ناشناس به حرکت درآمده، آن‌ها را از بار گذشته‌شان آزاد می‌کند و فرصتی برای شروعی دوباره به آن‌ها می‌دهد.

اگر آثار استادان بزرگ انیمه مانند هایائو میازاکی، ایسائو تاکاهاتا و مامورو اوشی این توهم رایج را که فیلم‌های انیمیشن فقط برای کودکان ساخته می‌شوند، از بین می‌برند و با ایده‌ها و مضامینی که در آثارشان نفوذ کرده، نشان می‌دهند که این فیلم‌ها برای بزرگسالان هم مناسب‌اند، سینمای ساتوشی کون با روایت پیچیده، مضامین فلسفی و کشمکش‌های روانی قهرمانانش، دریافت این آثار را برای کودکان کاری دشوار و خسته‌کننده می‌کند. سینمای کون تا حد زیادی انیمه‌ای فقط برای بزرگسالان است. کون در آخرین فیلمش آرزو داشت اثری بسازد که برای کودکان هم مناسب باشد، اما این اثر تا این لحظه به سرانجام نرسیده است.

یادداشت‌ها:

(*) “ماشین رویا” آخرین فیلم ناتمام ساتوشی کون است.

(**) او بنیان‌گذار استودیو “مدهاوس” است که هر چهار فیلم کون از طریق آن منتشر شدند.

با ساویس‌گیم بمانید:

رضا خلف چعباوی

به نام خدا - سلام، سابقه‌ی نوشتن بیش از 3000 مطلب گیمینگ و نویسندگی در بزرگ‌ترین سایت‌های ایران. بازی‌های مورد علاقه: Metal Gear Solid 3، سری Devil May Cry، فرنچایز Yakuza: Like a Dragon و Gravity Rush. ایمیل کاری: khc.reza@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا